دختران امروز

  • خانه
  • تماس  
  • ورود 

لقمان حکیم خانه خود باشیم

11 خرداد 1402 توسط حكيمه دشت آبادي

هرکدام از داستان های قرآنی  در موضوع خاصی پندآموز هستند. یکی از ویژگی های لقمان حکیم که باعث شد مورد لطف خداوند واقع شود و داستانش در قرآن بیاید، موعظه های ایشان به فرزندش هست. 

لقمان حکیم به همگان آموختند که برای اصلاح جامعه باید از خود و خانواده شروع کرد. ایشان در حقیقت به آیه (یا ایها الذین آمنوا قوا انفسکم و اهلیکم نارا) عمل کردند و مصداق (آمنوا و عملوالصالحات ) شدند.

 امربه معروف و نهی از منکر و پند دادن، وظیفه هر پدر و مادری هست، رسالتی که در عصر حاضر  بسیاری از والدین از آن غفلت کرده اند. 

امروز برخی والدین مسلمان به اسم پیشرفت و به روز بودن، خود و فرزندانشان را اسیر ابزارهای فریب دشمن مانند ماهواره و بعضی شبکه های اجتماعی کرده اند و به همین علت مسیر نابودی و سقوط را به سرعت طی می کنند.

این آسیب اجتماعی بزرگ به علت فاصله گرفتن از دین و قرآن و برگزیدن دوستان ناباب مجازی هست. (همنشینی با ماهواره و برخی شبکه های مجازی منحرف کننده)

مسلّما باید فطرت های خاموش، بیدار  و پدر و مادر به وظیفه مهم و خطیر خود آگاه شوند و هرکس لقمان حکیم خانه خود شود 

وقتی حال معنوی خانواده خوب باشد، حال جامعه هم به بهترین حال ها تغییر می یابد

#روایت_زن_مسلمان

 

 نظر دهید »

قصه های من

18 اردیبهشت 1402 توسط حكيمه دشت آبادي

خدابیامرزه پدربزرگم رو یه کم تندخو بود، برای همین بچه ها زیاد دور و برش نمی رفتند، برعکس مادربزرگم خیلی مهربان و به اصطلاح دست و پاگرمو تو دهن گرم بود.

آخرای هفته جای همه نوه ها خونه پدربزرگ بود. 🌻

🏀یک روز که همه اونجا در حال توپ بازی بودیم. پسرخالم شوت محکمی به توپ کشید و چشمتون روز بد نبینه شیشه اتاق شکست. همه بچه ها گریختند و هرکدوم سوراخ موشی گیر آوردن و قایم شدن اما من چون کوچکتر از همه بودم و این ترفند رو هنوز بلد نبودم. همون جا وایستادم.🏀

😡😤پدر بزرگ که صدای شکستگی رو شنید با عصبانیت وارد اتاق شد و تنها دیوار کوتاهی که یافت من بودم و جای شما خالی یه تس محکمی به پشت من زد که تا حالا که یادم میاد جاش می سوزه😡

😢اینجا بود که بغض من ترکید و زدم زیر گریه و بریده بریده گفتم که من نش ..نش ..نشکستم.😭

🥰در این موقع مادربزرگ مثل همیشه سربزنگاه رسید و شروع کرد به جمع کردن قضیه ، با نوازش کردن من و سوال و جواب متوجه قضیه شد و پدربزرگم رو توجیه کرد.

پشیمانی، قشنگ توچهره پدربزرگ معلوم بود؛ ولی یه غروری پشت چهره اش پنهان بود که اجازه نمی داد عذرخواهی بکنه🤨😎

😘مادر بزرگ با همون زبون نرم و مهربون از پدربزرگم خواست که عذارخواهی کنه، ولی پدربزرگ زیر بار نمی رفت. و می گفت: اگه من عذرخواهی کنم، جلوی این بچه ها کوچیک می شم و اُبهت من جلوی اونا از بین می ره، بچه ها همینطور سوء استفاده می کنن چه برسه به اینکه عذرخواهی کنم؛ آخه بزرگی گفتن ، کوچیکی گفتن و… 😏😏

خلاصه مادربزرگ تصمیم گرفت با پنبه نرمِ زبونش، سرِ غرورِ پدربزرگم رو ببره و ترغیبش کنه به عذرخواهی، 👏👏
👈پس شروع کرد به گفتن پیامدهای این کار پدربزرگم:

✅ممکن هست این بچه به خاطر ظلم و بی عدالتی که در حقش انجام دادی، این رفتار رو در مورد دیگران تکرار کنه.
✅یا اینکه سرخورده بشه و نتونه دیگه در مقابل رفتار نادرست و ظلم دیگران از خودش دفاع کنه و…
✅اگه عذرخواهی کنی مهربونیت تو خاطر این بچه می مونه و به خوبی ازت یاد می کنه

🪒🪒در آخر مادربزرگ برای اینکه میخ حرفاشو محکم به مُخ آقاجون بکوبه، چند سخن از بزرگان چاشنی حرفاش کرد و در ادامه گفت: آقاجان، عزیزم! کسی که خطایی می کنه و عذرخواهی می کنه نشانه ی اینکه که آدم عاقل و فهمیده ای هست . اگه آدم غرور داشته باشه و خودش رو خیلی گُنده ببینه، اونه که خوار و کوچیک می شه،
قربون اون قلب مهربونت! برو از دل بچه دربیار، اشکهاش دل آدمو کباب می کنه.🥰🥰

😊خلاصه در تاریخ خانوادگی ما، اون روز اولین باری بود که پدربزرگ پا روی غرورش گذاشت و عذرخواهی کرد☺️

 نظر دهید »
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

دختران امروز

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • قصه کوتاه
  • پندآموز

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس