دختران امروز

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

قصه های من

18 اردیبهشت 1402 توسط حكيمه دشت آبادي

خدابیامرزه پدربزرگم رو یه کم تندخو بود، برای همین بچه ها زیاد دور و برش نمی رفتند، برعکس مادربزرگم خیلی مهربان و به اصطلاح دست و پاگرمو تو دهن گرم بود.

آخرای هفته جای همه نوه ها خونه پدربزرگ بود. 🌻

🏀یک روز که همه اونجا در حال توپ بازی بودیم. پسرخالم شوت محکمی به توپ کشید و چشمتون روز بد نبینه شیشه اتاق شکست. همه بچه ها گریختند و هرکدوم سوراخ موشی گیر آوردن و قایم شدن اما من چون کوچکتر از همه بودم و این ترفند رو هنوز بلد نبودم. همون جا وایستادم.🏀

😡😤پدر بزرگ که صدای شکستگی رو شنید با عصبانیت وارد اتاق شد و تنها دیوار کوتاهی که یافت من بودم و جای شما خالی یه تس محکمی به پشت من زد که تا حالا که یادم میاد جاش می سوزه😡

😢اینجا بود که بغض من ترکید و زدم زیر گریه و بریده بریده گفتم که من نش ..نش ..نشکستم.😭

🥰در این موقع مادربزرگ مثل همیشه سربزنگاه رسید و شروع کرد به جمع کردن قضیه ، با نوازش کردن من و سوال و جواب متوجه قضیه شد و پدربزرگم رو توجیه کرد.

پشیمانی، قشنگ توچهره پدربزرگ معلوم بود؛ ولی یه غروری پشت چهره اش پنهان بود که اجازه نمی داد عذرخواهی بکنه🤨😎

😘مادر بزرگ با همون زبون نرم و مهربون از پدربزرگم خواست که عذارخواهی کنه، ولی پدربزرگ زیر بار نمی رفت. و می گفت: اگه من عذرخواهی کنم، جلوی این بچه ها کوچیک می شم و اُبهت من جلوی اونا از بین می ره، بچه ها همینطور سوء استفاده می کنن چه برسه به اینکه عذرخواهی کنم؛ آخه بزرگی گفتن ، کوچیکی گفتن و… 😏😏

خلاصه مادربزرگ تصمیم گرفت با پنبه نرمِ زبونش، سرِ غرورِ پدربزرگم رو ببره و ترغیبش کنه به عذرخواهی، 👏👏
👈پس شروع کرد به گفتن پیامدهای این کار پدربزرگم:

✅ممکن هست این بچه به خاطر ظلم و بی عدالتی که در حقش انجام دادی، این رفتار رو در مورد دیگران تکرار کنه.
✅یا اینکه سرخورده بشه و نتونه دیگه در مقابل رفتار نادرست و ظلم دیگران از خودش دفاع کنه و…
✅اگه عذرخواهی کنی مهربونیت تو خاطر این بچه می مونه و به خوبی ازت یاد می کنه

🪒🪒در آخر مادربزرگ برای اینکه میخ حرفاشو محکم به مُخ آقاجون بکوبه، چند سخن از بزرگان چاشنی حرفاش کرد و در ادامه گفت: آقاجان، عزیزم! کسی که خطایی می کنه و عذرخواهی می کنه نشانه ی اینکه که آدم عاقل و فهمیده ای هست . اگه آدم غرور داشته باشه و خودش رو خیلی گُنده ببینه، اونه که خوار و کوچیک می شه،
قربون اون قلب مهربونت! برو از دل بچه دربیار، اشکهاش دل آدمو کباب می کنه.🥰🥰

😊خلاصه در تاریخ خانوادگی ما، اون روز اولین باری بود که پدربزرگ پا روی غرورش گذاشت و عذرخواهی کرد☺️

 نظر دهید »
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

دختران امروز

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • قصه کوتاه
  • پندآموز

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس